شب و نازی من و تب...1
شب و نازي ‚ من و تب قسمت اول من:همه چی از یاد آدم میره ، مگه یادش که همیشه یادشه! یادمه قبل از سوال، کبوتر با پای من راه میرفت! جیرجیرک با گلوی من می خوند! شاپرک با پر ِ من پر میزد! سنگ با نگاه ِ من برف ُ تماشا می کرد! مست می کردم من با زنبور، از گس ِ عطر گل بابونه! سبز بودم در شب رویش گلرگ پیاز! هاله بودم در صبح، گرد چتر ِ گل یاس! گیج می رفت سرم، در تکاپوی سر ِ گیج عقاب! نور بودم در روز! سایه بودم در شب! خود ِ هستی بودم روشن ُ رنگی ُ مرموز ُ دوان! من ِ افریته مرا افسون کرد، مرا از هستی خود بیرون کرد! راز خوش بختی آن سلسه خاموشی بود، خود فراموشی بود! چرخ ...
نویسنده :
تنبل
22:55