برای پسرم...
خیلی خوشحال میشم اگر نظرتونُ برام بنویسین چون این چیزی که نوشتمُ دوست دارم برای خواندن متن به ادامه مطلب برید برای پسرم... .... روی صندلی ننویی بلوطی-فندقی رنگم جلو عقب میرم... نگاهم به ساعته...هنوز شروع نشده... صدای تلوزیون روی حداقل... چشمم روی آرم شبکه سه ...دستهایی دور گردنم پیچ میخوره... صدای نفس های خوابی رو از توی اتاق میشنوم...تیک تاک ساعت همینطور... دستها هنوز دور گردنم پیچیده...موهای نرم و نازکش صورتمو قلقلک میده... تند تند از بینی نفس میشکه... آرورم توی گوشم میگه -مامانیییییی... -بله؟ دوباره لبهاشو به گوشم نزدیکتر میکنه و یواشی میگه... ...
نویسنده :
تنبل
4:26