خورشید :ِDخورشید :ِD، تا این لحظه: 33 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

تنبـــــــــــــل

شب و نازی من و تب...1

1391/8/28 22:55
نویسنده : تنبل
662 بازدید
اشتراک گذاری

شب و نازي ‚ من و تب

قسمت اول

 

من:همه چی از یاد آدم میره ،
مگه یادش که همیشه یادشه!
یادمه قبل از سوال،
کبوتر با پای من راه میرفت!
جیرجیرک با گلوی من می خوند!
شاپرک با پر ِ من پر میزد!
سنگ با نگاه ِ من برف ُ تماشا می کرد!
مست می کردم من با زنبور،
از گس ِ عطر گل بابونه!
سبز بودم در شب رویش گلرگ پیاز!
هاله بودم در صبح،
گرد چتر ِ گل یاس!
گیج می رفت سرم،
در تکاپوی سر ِ گیج عقاب!
نور بودم در روز!
سایه بودم در شب!
خود ِ هستی بودم
روشن ُ رنگی ُ مرموز ُ دوان!
من ِ افریته مرا افسون کرد،
مرا از هستی خود بیرون کرد!
راز خوش بختی آن سلسه خاموشی بود،
خود فراموشی بود!
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی
حلقه افتاد پس از طرح سوال!
ابدی شد قصه ی هجر ُ وصال!
آدمی مانده و آیا و محال!
بیکرانه س دریا،
کوچیکه قایق من!
های...!های...!
تو کجایی؟نازی!
عشق بی عاشق من!
سردمه!
مثل یک قایق یخ کرده رو دریاچه ی یخ،
یخ کردم!
عین آغاز زمین!
نازی:زمنی؟
یه کسی اسمم و گفت!
تو من و صدا کردی،یا جیرجیرک آواز میخوند؟
من:جیرجیرک آواز می خوند!
نازی:تشنته؟آب میخوای؟
من:کاشکی که تشنه ام بود!
نازی:گشنته؟نون میخوای؟
من:کاشکی گشنه ام بود!
نازی:دندونت درد میکنه؟
من:سردمه!
نازی:خب برو زیر لحاف!
من:صد لحاف ام کممه!
نازی:آتیش ُ الو کنم؟
من:میدونی چیه؟ نازی!
تو سینه ام قلبم داره یخ میزنه،
اون وقتش توی سرم،کوره روشن کردن!
نازی:پات ُ چرا بستی به تخت؟!
من:پام و بستم اگه یه وقت زمین سقوط کنه،طوری نشم!
نازی:کی گفته زمین می خواد سقوط کنه؟
من:قانون دافعه گفت!
نازی:چشمم و دور ببینی،میری ددر؟!
بوی گوگرد می دی!
من:هی هوارر!
فسفر گوگردو تشخیص نمی دن!
نازی:وای از اقبالم!
باز بارون ِ خیال،
آسیاب ذهنت و چرخونده؟
باز فیلسوف و سوال؟!
باز عارف و سفال؟
باز هستی و زوال؟
باز آمال و محال؟
باز شاعر و نهال؟
باز کودک و خیال؟
کجاها رفته بودی؟
مِی خونه،یا معبد؟
من:رنج ما قوی تر از مشروبه!
مِی خونه افسونه!
نازی:پس چرا چشمات شبیه چشمای شیطونه؟
تونگاهت یه رازی پنهونه!
من نمیبخشم اگه،جای پات بی جای پام،
روی جایی حک بشه!
کجا ها رفته بودی؟
من: هیچ کجا!
رو شعاع هستی برای خودم می گشتم!
همه چی برای من ممکن بود!
تو خودت می بینی،
همه چی عادی بود!
کاه دادم به خر
کفشام و بردم گذاشتم تو کپر
که یهو نصف ِ شبی سگ نبره!
فرقون و شستم که سیمان تو کفش خشک نشه!
لحاف رو رو بچه ها پهن کردم!
همه چی!همه چی!
همه چی برای من ممکن بود!
کار و تولید و تلاش!
حرمت همسایه ها!
می دونستم که سلام یعنی چه!
می دونستم که زمان معناش چیه!
من کیه!اون کدومه!
می دونی؟
بعدش هم گردن و صاف کردم
خیره موندم به دور.....
انگاری سایه م افتاد رو ماه!
مثل یه هول!
مثل یه غول!
به خودم میگفتم :انسانم!
من شعور ِ همه ی آفاق هستم!
می تونم برایشیر زائو ماما بشم!
می تونم پلنگ و زنجیرش کنم!
می تونم با یشه،چنار و سرگون کنم!
می تونم....
بعدشم زد به سرم که برم پشت ِ سوال!
برگردم به کودکی!
تا که با چرخ خیال وصله ینور بدوزم به پیراهن شب!
یهو وسوسه شدم،رفتم توی ناممکن!
نازی: تو نا ممکن فیل هوا می کردن؟!
من:آره ،فیل هوا!
نازی:که می خواستی برگردی به کودکی؟
من:آره !خب...پشت سوال!
نازی:کی تا حالا برگشته به کودکیش؟کی ؟کجا!؟
من:کی؟کجا؟
می خواستم،می خواستم اما مقدورم نشد!
باید مقدورم بشه!

آه !خنده های بی دلیل!
گریه های بی دلیل!
خیره گی ها ،خیره گی ها ،خیره گی ها!
خیره گی ها و سکوت!
خیره گی و افق سرخ غروب!
خیره گی و علف ترد بهار!
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب!
خیره گی و چرخش گردن جغد!
خیره گی و بازی ستاره ها!
خنده بر جنگ بز و گیوه ی پهن مادر!
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر!
خنده بر عرعر خر!
من باید برگردم،
تا تو قبرستون ِ ده عش عش ریسه برم!
به سگ-از شدت ذوق- سنگ کوچیک بزنم!
توی باغ خودمون انار ِ دزدی بخورم!
وقتی هوای حلوا کردم،با خدا حرف بزنم!
آخه!
تنها من می دونم شونه ی چوبی خواهرم کجا افاده!
کلید کهنه ی صندوق ِ عجایب،
لای دست مال ِ چه نوع پیرزنی پنهونه!
راز خاموشی ِ فانوس کجاست!
گناه ِ پای شل گاو ِ سیاه گردن ِ نیست!
چه گلی ر ُ اگه پر پر بکنی،شیر بزت می خشکه!
من باید برگردم،
تا به مادرم بگم:
من بودم که اون شب
شیر برنج سحریت ُ خوردم!
تا به بابام بگم:
باشه !باشه،نمی خواد کولم کنی!
گندما رُ تو ببر،من به دنبالت میام!
قول میدم که نشینم خونه بسازم با ریگ،
دنبال ِ مارمولکا،نرم تا اون ِ کوه!
من می خوام برگردم به کودکی!!!
نازی:دیگه چی؟
کم ُ کسری نداری؟دیگه چیزی نمی خوای؟
من:کمکم کن!نازی!
نازی:ما باید خوب بخوابیم تا بتونیم فردا،برسیم به کارمون!
اگه ما کار نکنیم چه طوری جوراب ُ شلغم بخریم؟
من:های!آهای!
به هیچی اعتماد نکن!
اگه خواستی از خونه بری بیرون،
بی چراغ دستی ُ بی کلاه ُ شال بیرون نرو!
ممکنه ،خورشید یهو خاموش بشه،
یا این که سقوط کنه،
یا یهو یخ بزنه!
ما چرا می بینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
نازی:خودت ُ میشناسی؟
من:من خودم یک سایه ام!
مازی:من و چی؟یادت میام؟
من:سایه یی در سایه ی یک سایه!
نازی:چی شد یهوواکی؟
من :چیزی نیست!
تو سرم،روی شاخ ممکن،بوف کور می خونه،
اون ورش تو جاده ی ناممکن برف ریز می باره!
تو هستی ِ پیچ اضافه آوردم.....
نمی دونم اون پیچ،مال بود ِ یا نبود؟
گمونم باز فلسفه م عود کرده!
نازی:واه!خدا مرگم بده!هِگِلِت؟
من:نه بابا ! هِگِل ُ یه بار عمل کردم رفت پی کارش،
با پول گوش واره های تو و عینک ته استکانی ِ خودم!
نازی:سرت خارش نداره؟
نمی خوای شاخ درآری؟
من:مگه من کرگنم؟
آدمی چون عاقله به شاخ نیازی نداره!
البته یادم هست،
این که ما مستعد ِ تبیلیم!
نازی:نگاه کن!من ُفرشته رو می بینی؟
من:نه بابا!تو آدمی!
نازی:رنگ چشمم؟
من:میشی!
نازی:قد؟
من:قد یه سرو!
نازی:اصل و تبار!؟
من:ایرانی!
نازی:ما چرا دماغامون پنگوله؟!
رنگمون قهویهه؟
پاهامون باریکه؟
من:چونکه از نژاد ِ زرتشت هستیم!
نازی:خسته یی از هیات رنگینم؟
من:نازی جان!مرغ ِ عشق از قفسش در رفته!
شیرین خانوم توی حموم سونا،حوصله ش سر رفته!
اون هم از فرهادش!
تیشه ش ُ داده به اسمال آقا،
جاش یه دیزی خورده بی نعنا،بینعنا!
مفش ُ رو گل سرخ فین می کنه!
نازی:جواب منو بده!
خسته یی از هیات رنگینم؟
من:نه!
نازی :قسم بخور!
من:جان ِ سکوت!
نازی:بی باکی یا بزدل؟می ترسی از فردا؟
روز ِ نو، روزی ِ نو؟راه نو،گیوه ی نو؟میترسی؟
من:میدونم!
باز داری جوش می زنی که زبونت لال ِ لال،
یه وقت ارسطوم نباشه!
نازی:واه !واه !واه!
افاده ها طبق طبق!
سگا به درش وقُ وق!
خودش ُ با کی داره طاق میزنه!
من:خودم و با کی دارم طاق میزنم؟!
ارسطو آدم بود!
ددون داشت!
تو خونش آهن بود!
مثل یه سنگ که آهن داره!
هر وقت که خواب کم داشت،چشماش قرمز می شد!
فلسفه یعنی رنج!
افتخاره که بگی رنجورم؟!
نازی:رنچ یعنی خورشید!
اگه خیلی دلخوری از اغراق،رنچ یعنی فانوس!
رنج یعنی امکان!یعنی خانه!
یعنی شربت و قرص و دوا!
رنچ یعنی یخچل!
رنج یعنی ماشین!
سنگ چخماق بهتره،یا کبریت؟!
پیهسوز روشن تره،یا چلچراغ؟
تلفن راحتنره ،یا فریاد؟
وقتی فهمیدم زمین،
توی تسبیح کرات یک دونه ست،
جنسش هم از خاکه،
سنگش هم جورواجوره،
ماهی ُ علف داره،
بهار ُ پاییز داره،
خیالم راحت شد!
دیگه وقت زایمان نمی ترسم از آل،
چون به بازی چپم سرم خون میزنن!
نمی ترسم از غول!
نمیترسم از سِل!
چون در کودکی واکسینه شدم!
خوش بختم !خیلی هم خوشبختم!
من:کارکردن یه چیزه و خوش بختی یه چیز دیگه س!
نازی:عاشق ِ خرابه و تاریخی؟!
کاروان های شتر،خمره های کهنه،سکه های زنگار؟
من: یعنی چه این حرفا؟
نازی:شرق ِ ذهنت،ابن ِ خلدونت نیس؟
من: تو اصلا ویرونه میبینی،
تا برای سوسمارش جا تعیین بکنی؟
من گفتم ویرانه،
منظورم تجزی بد،
جای سوسمارش هم تحلیلم!
حالیت نیست!مثل ِ این که بعضی چیزا حالیمه!
کهنه در برکه ی نو غلت می زنه و نو می شه!
نازی:قلبت بهتر از چشمات می بینه؟
من : چی چی یو؟
نازی: حقیقت ُ
من:حقیقت یه لحظه س:تفسیر یه تعبیره!
نازی: نمی شه یه لحظه ر ُ کشش بدیم؟!
من:کش به درد تنبون کانت می خوره!
کش یعنی سردرد!
کش یعنی سیگار!
کش یعنی تکرار!
کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف،
که یه روزی لای اون شکلات پیچیده بود!
ما چرا میبینیم؟
ما چرا می فهمیم؟
ما چرا می پرسیم؟
سردمه!!!!مثل موری که زیر بارون تند،
رد بوی خط ِ راه لونه ش و می جوره!
عین هستی و زوال!
این قدر پاپیچم نشو!
نازی:بینمون دو تا ننو می شه گذاشت!
باقالا بار بذارم،هستست وتغییرش بدم؟
من:پِرُدُن معده ی هستیو داغون میکنه!
عینهو کارل ماکس که با جای ارزن،
تخم مرغ به خورد مرغا می ده!
نازی:دِ!!!؟
من:جونِ تو!!!
نازی:اگه پاتانجالیه،الک بدم روحت و پالایش بدی؟!
من:اسب دریایی روحم تو ساحل برق میزنه عین سراب!
روح ِ من پاکه،
مثل ِ دل تو!
مثل چشِ سگ!
مثل دست نوزاد!
سردمه!!!
مثلِ آغاز ِ حیات ِ گل ِ یخ!
نازی:جشن ِ مرگم برپاست!
این هم ازهم راهم!
من به دنبال دوای خودمم،
ورنه این ُ ازبرم...
این که هر کی خودشه!
من:سردمه!!!
مثلِ آغاز ِ حیاتِ گل یخ!
نازی:چه کنم؟ها؟چه کنم؟
شلغم ُ لبوی هیچ وقت،
از کجا گیر بیارم؟!
برم از گینه ی بیسائو خاک بیارم،
بریزم روی سرم!!!
من:خاک وطن که بهتره!
توی هر نیم وجبش هزار تا فامیل داریم!
سعدی ُ فردوسی،
نادر ُ سبکتکین،
لطفعلی خان ُ رهی،
سگ ِ اصحاف کهف،
گاو ِ سامری ها،
خر عیسای مسیح،
زین ِ فرسوده ی رخش رستم،
کفش های چنگیز،
خنجر اسکندر،
جیگر پاره ی سهراب ُ دل تهمینه،
چرک نویس ِ غزلای حافظ،
مهر باران شسته ی مولانا،
اشک مجنون ُ مزار لیل،
صورت قرضای شیخ ابوسعید،
شب کلاه تاجر همسایه ی عطار نیشابوری،
تسبیح گسسته ی عین القاضات،
قرصای سردرد و سردرد و سر ِ ابوعلی،
سکه های حاج آمیز حاتم،آقا به تو چه!
صندوق جواهر خانم ملوک-دِ بیا_!
تابلوی رنگ روغن استاد - به !به!چی چی شد؟
جوهر مکتوبه ی مرقومه ی منظوره ی اخراج تاتار،
با ید ِ منصوره ی ممدوحه شاه سلطان ابن سلطان ابن سلطان ،ابن سلطان ابن سلطان این سلطان -وای خدا مرگم بده!-
تراش مدادای رابرت گراند،
فندک اسقاطی جان کندی،
کاغذ لیلی پوت ِ مارکوپولو،
فتق بند پدر سلطان حسین،
هسته ی خرماهای سعد وقاص،
استکان نعلبکی الاطروش،
آخور ِ اسب ُ الاغ ِ منصور،
بی شمار بابای شل از سگ دو،
بی شمار مادر کور از گریه،
بی شمار کودک اسهال بی سوت سوتک،
بی نهایت تابوت،
تازه جنس خاکش هم مرغوب،
روی سر میچسبه،
عین شاخ رو سر گاو،
عین شب رو دل خاک،
عین چشما و نگاه!
مگه با توپ و تفنگ جداش کنن!
جوهر وجود سر،
ذات ِ خاکِ وطنه!
سردمه!!!
مثل یک سیب لهیده تو بخچال سونی!
عین آمال ُ محال!
این قدر پاپیچم نشو!
نازی:بینمون دو تا ننو میشه گذاشت!
دوست داری بریم بیرون؟
یه کمی گردش بکنیم،
همه چی از یاد ببریم؟
دستا رو حلقه کنیم؟
سفارش بلال بدیم؟
بغل ِ دریاچه،
عکس ِ رنگی بندازیم؟
ابرا را؟
یادته میگفتی:
ما شعر مطلق آفاقیم؟
چی مون از خرسای قطبی کمتره؟
من:چه طوره وام بگیریم ُ
خرده بورِژوا بشیم؟
بی خیال تاریخ!
بی خیال انسان!
بی خیال تشنه ها و دریا !
بی خیال گشنه ها و صحرا !
نازی:خیلی خوبه به خدا!
نوکر کلفت میگیریم هفده تا!
تو برای نوکرات چکمه بخر!
همه ی لباسام و یه جا میدم به کلفتام!
شام که خواستی بخوری دستمال بزن به گردنت!
در و دیوار پر از تابلو کنیم!
تابلوی رود ُ درخت،
تابلوی فرشته های تپلی!
هر وقت دیدم خسته یی من موزیک ِ باخ می ذارم!
درشکه سوار میشیم!
من می گردم دنبال چترم!
تو من و صدا بزن:
آناکارنینا!بیا
دستم و این جوری میگیرم تا که میشی ُماشا ماچش کنند!
بعدش هم بشون میگم:
برین خونه !بچه ها!
قهوه تون سرد میشه ها!
بشتابیم ولی آهسته!
من:ل.تولستوی با زبونی که به نافش می رسه،
تو کویر جنگ و صلح
یه گوشه نشسته و خربزه قاچ قاچ میکنه!
سرش عین سردار!
ریشش عین پرچم!
دلش عین سایگون در اولین شب سقوط!
نازی:زنده یعنی زندگی!
این دیگه فلسفه نیست!
من:از قضا فلسفه ی دیویده!
نازی:خب؟عیب و ایرادش چیه؟
من:دِ جیگر!!!
هنری دیوید جیب بره!
همه اش هی برای بال و پرواز ملودرام می بافه!
تا به بشر حالی کنه،
سی سنت پول قرض می خواد که بره والدن پوند،
یه بال برشته ی مرغ بخوره!
احساس بودن کنه!
بستنی لیس بزنه!
بودُ بقا اسطوره س!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)