28 سالگــــی شوعــــرم:دی
28سالگی شوهرم رو همیشه جوری تصور میکردم که موهاش جو گندمی شده باشه از بس که الکی حرص میخوره و زود جوش میاره
28 سالگی شوهرم رو همیشه جوری تصور میکردم که دیگه دست از بچه بازیایی که همه مردا در میارن برداشته باشه و منو حرص نده
28 سالگی شوهرم رو همیشه جوری تصور میکردم که دوتا نی نی گولوی فسقلی کنارمون باشن و من هی بهشون بگم پدررررررررررررررررررر صلواتیا بگیرین بشینین
28 سالگی شوهرم رو همیشه جوری تصور میکردم که وقتی شوهرم از در میاد توی خونه بچه ها بپرن بغلش و منم برم خرتو پرتایی که برای خونه خریده رو از دستش بگیرم و بچه هارو دعوا کنم که بیاین پایین از بغل بابا خسته س
بعد که بچه ها اومدن بیرون از بغل باباشون خرتو پرتارو بدم ببرن آشپزخونه بعد خودم بپرم بغل بابای بچه ها و به بچه هام لبخند شیطانی بزنم
خیلی هم مادر نمونه ای هستم!!!
28 سالگی شوهرم رو همیشه جوری تصور میکردم که با همون دوتا بچه شب تولد باباشون براش تولد بگیریم و کلاه بوقی بذاریم سرمون و با پول خودش براش سکه بخریم و شب بعد از تولد من همون سکه رو هم ازش بگیرم و فرداش برم برای خودم خرید عید کنم_با توجه به نزدیک بودن عید_
خیلی هم زن با انصافی ام!!!
خلاصععع
28 سالگی شوهرم شد و من هنوز براش ماهی درست نکردم چون عین سگ از ماهی میترسم
28 سالگی شوهرم شد و هنوز دست از بچه بازیای مردونه ش بر نداشته
7 سال ازین 28 سال رو با من گذرونده و همه میدونن که چقدر توی این 8 سال من خون دل خوردم
هی مادر...نگاه به این خنده هام نکنین توی اوج افسردگی این متنو نوشتم
خلاصعع ارباب .... 28 سالگیت مبارک