شایعه
اعتراف میکنم...اینکه به تو فکر میکنم...به تو و به اینکه میای یا نه!
شاید تو تنها کسی باشی که بدون اینکه دیده باشمت انتظارت رو میکشم و بدون اینکه رفته باشی منتظرم بیای گاهی...
منظورم این نیست که سالهاست منتظر توام و اینکه هر روز دارم در هوای نبودنت بال بال میزنم و کلی نذر نیاز کردم که بیای و نیومدی!!!نه...حتا هنوزم که هنوزه خودمو آماده پذیرشت نمیبینم ،اما نمیتونم فکر تو و لذت داشتنت نباشم!
میای توی فکرم گاهی! و با اون کفشای سوت سوتیت روی اعصابمم تاتی تاتی میکنی!
شب ها همینطور که دارم وب گردی میکنم و بیخیال پامو گذاشتم لب میز بهت فکر میکنم.
وقتی دارم موزیک گوش میدم و گاها باهاش زمزمه هم میکنم...وقتایی که بدون سفره جلوی تلوزیون نهار میخورم...
من...به تو فکر میکنم ...فرزندم ببخش که توانایی بودن در کنارت رو هنوز توی خودم حس نمیکنم ...ولی بدون انتظار بودنت رو میکشم و عاشقانه دوستت دارم...اونقدر دوستت دارم که از خودم میترسم!
اومدم اینجا بگم من بهت فکر میکنم فرزندم...توی تموم لحظات زندگیه کوچیکم بهت فکر میکنم...
به اینکه چطور میخوای زندگیمو زیرو رو کنی و تاتی تاتی دهنمو سرویس کنی!:)
بیای و خیلی لذت هارو ازم بگیریو خیلی لذت های دیگه رو بهم بدی
به اینکه چطور میخوای آرامش روز و خواب شب رو ازم بگیری ولی همینکه خوابت برد دلتنگت بشم و بخوام بیدارت کنم!!!
به اینکه چطور به حرف بیای و کم کم مخمو بخوری!!!
اینارو گفتم که یه جایی ثبتشون کنم تا شاهد داشته باشم...که اگر روزی اومدی اینجارو خوندی،حتا اگر یه نوجوون توی دوران بلوغ و احساسات سرکش بودی...و احیانا همون لحظات باهم درگیر هم شده بودیم و تو فکر کرده بودی من درکت نمیکنم و کاشکی دنیا نمی آمودمت...اینو بدونی!!!!
که من برای داشتنت انتظار کشیدم و تو هروقت که بیای ناخواسته نبودی و نخواهی بود،حتا اگر برای داشتنت هیچ برنامه ریزی نکرده باشم...
پ.ن:چرا شایعه درست میکنین؟؟؟!!!هیچ خبری نیست! همینطوری خواستم برای بچه ی نداشته ام چیزی بنویسم...یه صحبت مادر فرزندی بود خوب!!!