خورشید :ِDخورشید :ِD، تا این لحظه: 33 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

تنبـــــــــــــل

قول میدی بهم نخندی؟؟؟؟؟

1392/3/13 18:43
نویسنده : تنبل
298 بازدید
اشتراک گذاری

طبق معمول ام پی فورم توی گوشم بود و کنار خیابون از سمت میرداماد به سمت ونک منتظر تاکسی بودم...یه پراید که راننده اش جوون هم بود جلوی پام توقف کرد ومنم بلافاصله بدون تفکر قبلی به دلیل توو سریه شدیدی که از آفتاب و آفتاب سخوتگی خورده بودم در ماشینو باز کردم و طبق عادت برای راحت بودن جلو نشستم

یه دستمو گذاشتم لب پنجره و زل زدم به بیرون و هم زمان ببار ای خالق عشق رو گوش میدادم!

چند دیقه که گذشت حس کردم راننده برگشته منو نگاه میکنه منم بیشتر برگشتم به سمت بیرون تا مثلا خودمو زده باشم به اون راه

اما راننده بیخیال نمی شد هی بر میگشت منو نگاه میکرد

یه جایی دیگه طاقتم سر اومد برگشتم نگاهش کردمو خشن ترین حالت نگاهی که میتونستمو به خودم گرفتم در حدی که دریچه ی چشمم دو درجه گشاد شد و ماهیچه های کناری چشمم کش اومد و چند لحظه توی همون حالت مکث کردم تا نگاهمو خوب درک کنه و روش تاثیر بذاره

یکی دو ثانیه که گذشت یادم افتادم عینک دودی به چشممه راننده چشممو نمیتونه ببینه و من دوباره  خواستم تاثیر نگاهمو از پشت عینک به کسی القا کنم!!!!

خلاصه با ناراحتی 5 دیقه مونده به مقصدم پیاده شدم چون دیگه زیر نگاه زل رانندهه واقعا کلافه شده بودم

از حرطم یه هزار تومنی انداختم روی صندلی و چون احتمال میدادم موقه ی پس دادن بقیه ی پولم میخواد جوری پولو بده که دستش با دستم برخورد داشته باشه بقیه اش هم نگرفتم و درو با عصبانیت زدم به هم و راه افتادم

اونم گازشو گرفت و رفت

همینطور که با عصبانیت راه میرفتم و با خودم غر میزدم گوشیمو از جیبم در آوردم چک کنمش که یهو دیدم هی وای من!!!!!!

14 تا میس کال آخه؟؟؟؟؟؟

گوشیم هی زنگ میخورده ومن نمی شنیدم ولی اون می شنیده با خودش فکر میکرده آخی ی ی ی ی

یعنی جوون به این رعنایی کره؟؟؟؟؟

عاقا من دیگه توی خیابون ام پی 4 نمیذارم توی گوشمنگران

اون دفه هم  که ام پی 4 توی گوشم بود دیدم یه نفر هی برام دست تکون میده و من چون نمی شناختمش فکر کردم مزاحمه بهش اخم کردم رومو کردم اونور و راهمو عوض کردم بعدش دیدم دسته کلیدم نیس راه رفته رو برگشتم دنبال کلیدم بگردم دیدم همون بد بخت کلیدمو گرفته طرفم و با پوزخند نگام میکنه وقتی خواستم با شرمندگی ازش تشکر کنم بهم گفت خیلی بده آدم انقدر اعتماد به نفس داشته باشه ها ا ا ا ا ...

خوب منو ترور شخصیتی کرد با این حرفش

اصلا به آینده ی جوونی مثل من حتا فکرم نکرد لامصب !!!!

.

.

.

جوجه نوشت:درست در همین لحظه که من اینجا نشسته م ، در خونه ی واحدمون داره از صدای آهنگ همسایه عزیز کناری که سرخوشانه همه چیز براش آرومه(!) و قبلشم داخ داخ داراخ داخ داخ عاشقشم من آخ آخ از امیر تتلوی چندشو گذاشته بود کنده می شه و میوفته وسط هال! ای خدا چقدر خوش می گذره با اینجور همسایه ها!! :|

تصمیم گرفتم اسم ساختمونمونو بذارم خانه ی زرد به جای سبز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

shokoo_32
13 خرداد 92 23:52
سلام عزیزم خیلی با حال بود شرمنده ولی من که مردم از خنده


اشکال نداره بابا ما عادت داریم
شماهم بخند
داش علی
14 خرداد 92 1:16
چی بگم....
قول دادم نخندم دیگه...




خوبه قول دادی نخندی!
اگر قول نمیدادی چندتا شکلک دیگه میفرستادی؟؟؟؟
هدا
14 خرداد 92 13:09
واییییییییییییییییییییییی خدا جونم آخه تو چرا عبرت گرفتن تو کارت نیست؟؟؟؟؟؟ من اصلا خوشم نمیاد به کسی بخندم


ازت متنفرم!!!!!
بابایی دردونه
14 خرداد 92 17:57
الهیخنده]بخدا نمیخواستم بخندم.خیلی دوست دارم.


نمیخواستی بخندی؟؟؟؟؟؟؟
بیا برو روی پسره ی بی ادبو کم کن!!!!!!!!!!توام میخندی آخه!!!!!!
جواد جون
22 خرداد 92 18:12
بس كهههههههههههههههه ....................................... هستي ك.. چ.. ت.. پ.....



ازت متنفرم....:دی