خورشید :ِDخورشید :ِD، تا این لحظه: 33 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

تنبـــــــــــــل

جی جی جی جینگ...

1392/3/6 0:29
نویسنده : تنبل
1,074 بازدید
اشتراک گذاری

خوب سلام!

میدونید چی شده؟

من هنوز شکه ام!

راستش خیلی دو دلم که اینو اینجا بنویسم یا نه.تجربه بهم ثابت کرده آدمای تنگ نظر همه جا هستن حتا توی نت،با پیژامه های گل گلی و زیر پیراهنیای رکابی که یه وری نشستن و از ناراحتی دارن دق میکنن! آدمایی که طاقت و تحمل خوشی و پیشرفت کسی رو ندارن همچین که خوشی کسی رو ببینن زود چشمش میزنن اونم طوری که بترکه دود بشه بره هوا!!!

اما از طرفی دلمم نیومد این خبر خوش رو با شما شریک نشم. شمایی که توی هر حالی که هستم، خوبم یا بد، شادم یا غمگین، باهام هستین و منو می خونین و باهام حرف می زنین. پس اول واسه اون آدم تنگ نظرا می گم که زور نزنین! صدقه ی گنده گذاشتم کنار! (اسمایلی زبون درازی به طول یک متر و بیست و سه سانت!)

روز 3 خرداد یه فقره نامزدی داشتیم اونم از نوع نزدیکش!

از نوع داداش جوجولیش!!!

اصلا الان که بهتر فکر میکنم میبینم دیگه نگیم داداش جوجولی بهتره !دیگه ازین به بعد باید بگیم داداش قوقولی...

دیگه جوجولی براش خیلی کوچولوه

عاقا ما خیلی ذوق داشتیم برای این داداش جوجولیه...تا حدی که وقتی میخواستیم بریم خواستگاری روی پا بند نبودیم از خوشحالی ولی همینکه یادمون افتاد دیگه قراره جدی جدی به جای جوجولی بشه قوقولی دلمون گرفت...

یاد شوخیا و بازیا و اینا افتادمنگران

یاد اسکوییتل اسکوییتل اسکوییتل که خودش خوب میدونه چیه افتادم!نگران(خودتی خودتی خودتی)

یاد پلی استیشن بازی کردنامون افتادمنگران

وقتی داشتن صیغه ی محرمیت میخوندن ما نفسمون بند اومد...

حتا اون گوشه موشه ها یه اشکی هم ریختیم (به استناد شواهدی که خودشون بعدا اینجارو میخونن)

ولی از حق نگذریم خیلی به هم میومدن این دوتا ناقلا

هر کاری کردیم این رگ خواهر شوهر گریمون بزنه بالا نشد که نشد!

دیدیم ای بابا ما این فطمه عروس بانو رو کمتر از عاطی کلوچه و نسرین خانومی دوس نداریم...

نمیتونیم به یه بهونه ای بچزونیمش خوب!

.

.

.

اینم عکسشون

بگین خوشبخت بشن اشالله که من دوباره و صدباره به خودم زحمت وان یکاد ندم

 

و اما در ادامه مطلب برای اینکه صفحه سنگین نشه چندتایی عکس از خودمون...

 

این آقا محمد در حال آلا گارسون کردن

به خدا من نیم ساعت حاضر نشسته بودم کی میگه خانوما دیر حاضر میشن

 

جوجه رنگی!!!

 

 

 

وقتی همسری هوس میکنه حتا به منم اجازه نده عکس تکی بندازم!!!

 

 

 

وقتی کسی نیس که از منو همسری یه عکس بندازه آخه!ما چقدر بخ بخت طفلکی هستیم خوب!!!

 

 

فاطیما

 

 

عاطی کلوچه

 

 

داداش موقولی(جمال)

 

 

بابا خروسمون(دوستش میداریم هوار هوارتاااااا)

 

 

به ترتیب از سمت چپ برای سه نفر اول

مهدیه،هدا،ماما مرغه

 

 

اون یکی داداشه با ثنا...(اسمایلی تامل و فکر کردن برای یافتن واژه ی مناسب و پیدا نکردن آن واژه) و نیاز

 

 

ثنا(اسمایلی دوباره فکر کردن و دوباره پیدا نکردن واژه ی مناسب برای به کار بردن!)

 

 

جواد جونمون... :دی

 

 

 

بدون شرح!!!!!!!!!!!!!!!!!

دیگه خودتون همه چیزو شاهدین دیگه!!!

من شرمنده امخجالت

توروخدا به روم نیارین مژه

.

.

.

این بود خلاصه ای از اون شب خوش برای ما...

فعلا خدافظ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)