کودک دیروز...
اکنون این منم کودکی در آستانه ی 22 سالگی...
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین
در دل آن کوی بن بست
در دل تو آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد
باز باران،باز باران
می خورد بر بام خانه
بی ترانه، بی بهانه
شایدم گم کرده خانه! ! !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی