خورشید :ِDخورشید :ِD، تا این لحظه: 33 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

تنبـــــــــــــل

خونه ی بی پنجره

دلم یکم هوای برفی میخواد...نشسته باشم پشت یه میز چهار گوش چوبی که یه رومیزی سفید با حاشیه ی صورتی داشته باشه...شاید چندتا شکوفه ی ریز و صورتی گلبه ای که قلاب بافی شده هم روش دوخته شده باشه! روی میزم یه گلدون چینی با طرح یه پرستو ی مشکی که داره تنهایی پرواز میکنه باشه توشم پر باشه از گل داوودی زرد... یه ژاکت بافت درشت فیروزه ای هم روی لباس یقه اسکی سفیدم پوشیده باشم و یه جوراب شلواری تو کرک دار که جوراب های راه راه رنگی رنگیمو کشیدم روش و هر از چندگاهی یه نگاه میندازم به منگوله ی فیروزه ای رنگش که از بالای کشباف جورابم آویزون شده موهامو لخت و باز و ساده روی شونه هام و فرقم را کج باز کرده باشم دوتا گل سر بشکن نشکن هم زده باشم به د...
13 ارديبهشت 1392

عشق بازی

چشمام رو باز کردم،دیدم خونه توی تاریکیه دم غروب فرو رفته همیشه بدم میاد ازینکه بخواب و بیدار شم ببینم هوا تاریک شده،سرم به اندازه ی یه توپ بزرگ سربی سنگین شده و گردنمو به اینور و اونور خم میکنه از روی تخت جابه جا میشم و پای بدونه دمپایی ام رو روی سرامیک سرد اتاق میذارم و یه دسته از موهامو که توی چشمم هست رو میزنم کنار دیگه خواب هم آرومم نمیکنه،دیگه ذهنم گول نمیخوره و بلند توی گوشم فریاد نمیزنه:الان رو بیخیال،فردا بهش فکر میکنیم در یخچال رو باز میکنم،گلوم خشک و بد طعم شده،بین پرتقال و سیب ترجیح میدم پیاز بخورم!!! دلم هوس یه بشقاب گیلاس کرده،یا انگور یاقوتی،شایدم یه ذره چاقاله بادوم...چشمامو میبندم...
4 ارديبهشت 1392

نی و آواز

سلام چیزی ندارم که بگم فقط دلم گرفته بود داشتم به صدای نی زدن حسین خدابیامرز گوش میدادم...اشک میریختم خواستم لینک دانلودش رو براتون بذارم شما هم گوش بدید خالی از لطف نیست جدیدا خیلی اذیت میشم وقتی صدای نی میشنوم،یاد محمد حسین خدابیامرز میوفتم یاد پدرش میوفتم که با این آهنگ خصوصا اون قسمت که همراه با دف میشه چطوری گریه میکرد یاد مادرش میوفتم که لحظه به لحظه ی این نوا رو چطور برامون ترجمه میکرد و گریه میکرد یاد خواهرش میوفتم که نمیتونست گریه کنه ولی به محض اینکه صدای این موسیقی رو شنید چطور شروع به ناله کردن افتاد یاد گریه های خودم افتادم داغ برادر ندیدم و از خدا عاجزانه میخوام هیچوقت داغ عزیز نبینم چون تواناییشو ند...
30 فروردين 1392

سهراب

آری ... تو راست میگویی آسمان مال من است پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است؟ من نمیدانم که چرا این مردم دانه های دلشان پیدا نیست صبر کن ای سهراب قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم به سراغ من اگر می آیید،تند و اهیته چه فرقی دارد؟ تو به هرجور دلت خواست بیا مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من...
22 فروردين 1392

منو بارون

سلام احتمالا شماهم متوجه شدید که دیروز بعد از چند روز هوای آفتابی و گرم یه دفعه هوا بارونی شد؟ اینجانب در اون روز عزیز وقت آرایشگاه داشتم صب که نه! نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم با چشمای نیمه باز رفتم توی آشپزخونه خوب طبیعتا به دلیل علاقه ای که به بارون دارم خیلی هیجان زده شدم و این هیجان باعث شد حتا نهار رو به صورت ایستاده کنار پنجره همراه با یه ژسته روشنفکرانه میل کنم و خدارا بسیار سپاس بگم. ولی همه ی اینا فقط تا زمانی ادامه داشت که پامو از خونه بیرون نذاشته بودم،به محض خوردن هوای سرد به تنم و شر شر بارون روی سرم ترجیح دادم برگردم به منزل و از همون پشت پنجره شکر نعمت به جای بیارم که بدلیل وقت قبلی نشد وچاره ای نداشتم که هما...
22 فروردين 1392

آلبوم...

عکسامه ...اگه دوستتون اومد ببینید وقتی حسنا خودشو حسابی تحویل بگیره نتیجه اش میشه اینایی که میبینین اما وقتی حسنا یکی دیگه رو تحویل بگیره نتیجه اش میشه عکس پایینی ایشون آقا محمد هستن همسر گرامی بنده مدیونید اگر فکر کنید تلوزیون دیدن و لمیدن روی مبل رو دوست داره!!! به دل میگیرم اگر بخواین یه درصد تصور کنین که چه بلایی به سر عکسای دو نفره میاره عذاب وجدان لحظه ای تنهاتو نذاره اگر بخواین به تهمت  تصور کنین که یه روزه تعطیل و آفتابی و زیبای دو نفره رو چطور میگذرونه(همرا با شریک و همدستش داداش کوچیکم)...   اما  چه میشه کرد ؟؟؟ اربابه دیگه  با همه ی این اخلاقاش دوست داشتنی میش...
20 اسفند 1391

اصلا دوست ندارم دیگه بنویسم...

آخه چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن به این اوضاع؟ چرا قوانین رو جدید و به روز نمیکنن؟ -بر اساس یه قانون نانوشته وقتی داری اشتباه تایپ میکنی ( میخوای فارسی باشه و انگلیسی تایپ میشه و بالعکس) محاله تا لحظه اخر سرت رو بالا کنی و ببینی که داری اشتباه تایپ می‌کنی!!! انقدر خوشحال میشم وقتی روزی یک میلیون بار با این صحنه رو برو میشم. صصص.اهسدشتشمشمظشیثا.زخئ ( هار هار ایمیلمه) خدایی روی این صندلی نیم ساعت در حال تایپ بودم و هر لحظه نگران بودم زخم بستر بگیرم ولی به کارم ادامه دادم وقتی سرمو آوردم بالا مانیتورو نگاه کردم تا چند دیقه خشکم زده بود و چند کلاغ از بالای سرم قارقار کنان رد شدن بعدش من دستمو زدم زیر چون...
20 اسفند 1391

من سعی میکنم صبور باشم...

داشتم قدم میزدم . یادتان باشد وقتی من دارم قدم میزنم فقط یک چیز می تونه من را از قدم زدنم دور کند . فقط یک چیز می تواند من را از یک محیط فراری بده . فقط یک چیز می تواند باعث این شود که من کارم را رها کنم و دور شم . آن هم صدای گریه بچه است . خیلی وقت است تحمل شنیدن هیچ صدای گریه ی بچه ای را ندارم . نمیدانم یک چیزی درم به جوش می اید . خشم است ! درد است ! کلافگی است ! نمیدانم فقط روی نروم می رود و من مجبور به دوری می شوم . امروز داشتم قدم میزدم . پشت ویترینی ایستاده بودم و اجناس را نگاه میکردم . شنیدم که بچه ای بهانه ی چیزی را میگرفت و بعد از گوشه چشم سایه مادر به غایت صبوری را دیدم که زرت کوبید توی دهان بچه . من فقط سایه را دیدم ، صدا را شنی...
9 اسفند 1391