منو تنهایی و اشک...
دیشب از به یادآوری یک خاطره که هنوز در تلخ یا شیرین بودنش شک دارم ، گریه کردم ... هربار که به یادش می افتم بی اخیتار بغض به گلویم می نشیند ... . . . امروز ، یک جمله چنان بر من گران آمد که باز هم سد چشمانم شکست ... . . چقدر این روزها بارانی ام ... . . . . . . . آهنگ پایانی فیلم معصومیت از دست رفته رو گوش می دادمو های های میگریستم اولش خوند : باور کن باور کن تنها ماندی دلا... دردا من، دردا تو، دردا از عشق ما باور کن باور کن غربت را غصه را ...ای آشنا . . . همه ی اینا رو با گریه باهاش میخوندم بعدش میگفت: می سوزی می سازی با دردی اینچنین بی شعله بی آتش بی باور بی یقین... . . . خیلی گریه کردم ازون گر...
نویسنده :
تنبل
2:50