خورشید :ِDخورشید :ِD، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

تنبـــــــــــــل

منو بارون

سلام احتمالا شماهم متوجه شدید که دیروز بعد از چند روز هوای آفتابی و گرم یه دفعه هوا بارونی شد؟ اینجانب در اون روز عزیز وقت آرایشگاه داشتم صب که نه! نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم با چشمای نیمه باز رفتم توی آشپزخونه خوب طبیعتا به دلیل علاقه ای که به بارون دارم خیلی هیجان زده شدم و این هیجان باعث شد حتا نهار رو به صورت ایستاده کنار پنجره همراه با یه ژسته روشنفکرانه میل کنم و خدارا بسیار سپاس بگم. ولی همه ی اینا فقط تا زمانی ادامه داشت که پامو از خونه بیرون نذاشته بودم،به محض خوردن هوای سرد به تنم و شر شر بارون روی سرم ترجیح دادم برگردم به منزل و از همون پشت پنجره شکر نعمت به جای بیارم که بدلیل وقت قبلی نشد وچاره ای نداشتم که هما...
22 فروردين 1392

آلبوم...

عکسامه ...اگه دوستتون اومد ببینید وقتی حسنا خودشو حسابی تحویل بگیره نتیجه اش میشه اینایی که میبینین اما وقتی حسنا یکی دیگه رو تحویل بگیره نتیجه اش میشه عکس پایینی ایشون آقا محمد هستن همسر گرامی بنده مدیونید اگر فکر کنید تلوزیون دیدن و لمیدن روی مبل رو دوست داره!!! به دل میگیرم اگر بخواین یه درصد تصور کنین که چه بلایی به سر عکسای دو نفره میاره عذاب وجدان لحظه ای تنهاتو نذاره اگر بخواین به تهمت  تصور کنین که یه روزه تعطیل و آفتابی و زیبای دو نفره رو چطور میگذرونه(همرا با شریک و همدستش داداش کوچیکم)...   اما  چه میشه کرد ؟؟؟ اربابه دیگه  با همه ی این اخلاقاش دوست داشتنی میش...
20 اسفند 1391

اصلا دوست ندارم دیگه بنویسم...

آخه چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن به این اوضاع؟ چرا قوانین رو جدید و به روز نمیکنن؟ -بر اساس یه قانون نانوشته وقتی داری اشتباه تایپ میکنی ( میخوای فارسی باشه و انگلیسی تایپ میشه و بالعکس) محاله تا لحظه اخر سرت رو بالا کنی و ببینی که داری اشتباه تایپ می‌کنی!!! انقدر خوشحال میشم وقتی روزی یک میلیون بار با این صحنه رو برو میشم. صصص.اهسدشتشمشمظشیثا.زخئ ( هار هار ایمیلمه) خدایی روی این صندلی نیم ساعت در حال تایپ بودم و هر لحظه نگران بودم زخم بستر بگیرم ولی به کارم ادامه دادم وقتی سرمو آوردم بالا مانیتورو نگاه کردم تا چند دیقه خشکم زده بود و چند کلاغ از بالای سرم قارقار کنان رد شدن بعدش من دستمو زدم زیر چون...
20 اسفند 1391

من سعی میکنم صبور باشم...

داشتم قدم میزدم . یادتان باشد وقتی من دارم قدم میزنم فقط یک چیز می تونه من را از قدم زدنم دور کند . فقط یک چیز می تواند من را از یک محیط فراری بده . فقط یک چیز می تواند باعث این شود که من کارم را رها کنم و دور شم . آن هم صدای گریه بچه است . خیلی وقت است تحمل شنیدن هیچ صدای گریه ی بچه ای را ندارم . نمیدانم یک چیزی درم به جوش می اید . خشم است ! درد است ! کلافگی است ! نمیدانم فقط روی نروم می رود و من مجبور به دوری می شوم . امروز داشتم قدم میزدم . پشت ویترینی ایستاده بودم و اجناس را نگاه میکردم . شنیدم که بچه ای بهانه ی چیزی را میگرفت و بعد از گوشه چشم سایه مادر به غایت صبوری را دیدم که زرت کوبید توی دهان بچه . من فقط سایه را دیدم ، صدا را شنی...
9 اسفند 1391

چقدر طول میکشه به موقع ببینمش؟

تا حالا این اتفاق براتون افتاده عزیزان؟ به سختی بالاخره خودمو راضی کردم از جام تکون بخورم.فکر میکردم با کمی جابه جا شدن میبینمش،اما ندیدمش! بیشتر خودمو به سمت راست کشیدم تا ببینمش اما ندیدمش... مجبور شدم از یه دست و یه پام استفاده کنم و مثل کسی که داره از زیره سیم خار دار رد میشه خودمو به جلو بکشم تا ببینمش اما بازم نشد خودمو بازم جلو کشیدم  دستم که آمادگیه این کشش رو نداشت ماهیچه ام گرفت یهویی یه درد بدی پیچید توی دستم و منم که بالا تنه ام کاملا از تخت آویزون بود و فقط روی همون یه دستم تکیه داده بودم افتادم روی زمین از درد به خودم میپیچیدم و دستمو محکم گرفته بودم تا از دردش کمتر بشه حالا که دیگه روی زمین وسرامیکهای سرد...
26 بهمن 1391

لطفا راهنمایی کنید

نمیدونم چرا زیر چشمم این روزا انقدر سیاه شده!!! دوستان اگر کسی میدونه باید برای مقابله با این سیاهی چیکار کنم راهنماییم کنه با تشکر من رفتم که برم جلوی آینه بازم به سیاهی زیر چشمم نگاه کنم فعلا...
26 بهمن 1391

ابو حسنا سینا...

امون از دست این کنجکاوی زیاد و این حرفا راستش یکی از خصوصیات اخلاقی من اینه که وقتی روی یه چیزی حساس می شم تا ته توی اون قضیه رو در نیارم بیخیال نمیشم مثلا یادمه دورانه دبیرستان سر درس شیمی معلممون جیوه آورد سر کلاس کلی اصرار کرد به بچه ها که اصلا باهاش تماسه مستقیم نداشته باشید چون احتمال سرطان پوست و این چیزارو داره منم اصلاااااااااااا کنجکاویم گل نکرد اصلا دلم میخواست این جمله ی مهم رو آویزه ی گوشم کنم بعدشم بدم با طلا روی یه لوح طلایی بنویسنش بعدم بزنمش جلوی در اتاقم تا همه بخوننش و اطلاع رسانیه جمعی کنم   خلاصه بین خودمون بمونه که تا آخره کلاس یه گوله از جیوه هرو پیچوندمو بعدش روی دستم قل قلیش کردم کف زمین به هزا...
19 بهمن 1391

سنگ اندیشه

بخونین ببینین حسین پناهی عزیزم چی گفته.... سنگ اندیشه به افلاک نزن دیوانه چون که انسانی و از تیره ی سر طاسانی زهره گوید که شعور همه آفاقی تو مور داند که تو بر حافظه اش پنهانی در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را! چون به معشوق رسی بی سر و بی سامانی راز در دیده نهان داری باز از پی راز کشتی دیده به توفان خطر می رانی مست از هندسه ی روشن خویشی !مستی! پشت در آینه،در آینه سرگردانی بس کن ای دل ! که در این بزم خرابات شعور هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی! لب به اسرار فرو بند  و میندیش به راز ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی... ...
13 آذر 1391

...

ببخش که صدای گریه هایت را نمیشنویم گوشمان از قیمت دلار و ماشین و ویلا و... پر شده......! ...
13 آذر 1391

خواب را دریابم که در آن دولت خاموشی هاست

دلم خواست یه چیزی بنویسم ..... دلم گرفته .......... گاهی وقتها یک چیزهای کوچیک باعث یک تکون بزرگ میشه .......... بعدش باورت  نمیشه !!! از خودت می پرسی واقــعــــــا ؟؟؟!!! بازم باورت نمیشه !!!!! دوباره به خودت نگاه میکنی ...... بر می گردی ...... به حافظه ات فشار میاری ......... نگاه میکنی ...... لال می شی ...... نگاه می کنی ........ گوش می دی ......... نگاه میکنی ........ بغض میکنی ........  نگاه میکنی ......... دلت ضعف میره برای یک قطره اشک تا بار دلت رو سبک کنی ........  اما باز هم فقط نگاه میکنی ....................... . . .   د...
13 آذر 1391